به یاد چشمهای تو پلک میزنم ثانیه ها را
و با صدای آب پیوند میدهم تپش های قلب مهربانت را
همچنان که نوای باد میان سبزیِ برگها میپیچد
طنین صدای تو ساز دل را کوک میکند،
و در پس ابرهای سپید
در آبیِ آسمان خیال
یاد توست کاین چنین
،حجم خاطره را نقش می زند
کجاست گرمای پر مهرِ دستانِ نوازشگرت
تا که
یک به یک
بند به بند
سلول به سلول
بوسه زنم
سر انگشتان لطیفش را؟!!
چشمِ سر که میبندم
چشم دل ستاره های آسمانش را
در انعکاسِ آرامشِ روحِ تو به رقص در می آورد...
در این تیره شام ژرف
بالشی سکرآورتر ازکوهِ شانه هایت سراغ داری؟
یا که لالایی موزون تر از آهنگ نفسهای نسیم وارت؟
حال که همچو باران
یادِ شیرین ِ احساس ِ خوبِ با تـــــــــو بودن را
پشتِ سبزترین پنجره ی باغ ِ بهار
ضرب گرفته ام
به آییــــــــن مهـــــــر
بخوان
به گوش قاصدکان
ترانه ی صبر...